ایسلند: اسطوره ها و افسانه هایی که باید بدانید

Anonim

زمانی که ما سفر می کنیم ایسلند ، متوجه می شویم که هیچ کس نمی تواند ساکنان آن را سرزنش کند که به تخیل خود اجازه می دهند تا مرزهای نامشخص پرواز کند. آن کشور، که از جدایی دو صفحه بزرگ زمین ساختی آمریکای شمالی و اوراسیا، این یک محیط بی نظیر برای قرار دادن انواع داستان ها، اسطوره ها و افسانه ها در آن ارائه می دهد.

بنابراین، او بی شمار است آتشفشان ها، یخچال های طبیعی، رودخانه ها، سواحل بکر، صخره های چشمگیر، دره های باریک و آبشارهای زیبا تبدیل به قهرمان داستانهایی میشوند که آنقدر مرز بین خارقالعاده و واقعی هستند که گاهی اوقات تشخیص اینکه با قطعه ای از تاریخ روبرو هستیم یا شاهکاری از اساطیر برای ما دشوار است.

حماسه ها مثال خوبی برای این موضوع هستند. آنها قدیمی ترین عبارات ادبیات ایسلندی هستند که بسیاری از وقایعی را که در طول قرن های استعمار جزیره توسط مردم رخ داده است، روایت می کنند. وایکینگ ها و دیگر مردمان نوردیک.

برخی از این داستان ها عناصری را در خود جای می دهند که به نظر ماورایی می رسند. دنیایی که در آن ترول ها, جن ها و دیگر موجودات عجیب و غریب به عنوان قدرت های اصیل طبیعت معرفی می شوند. دنیایی که هنوز مسیحیت در آن پا نگرفته بود و خدایان وایکینگ با احترام و افتخار پرستش می شدند.

ایسلند افسانه ای که اگر کمی سطح آتشفشانی آن را خراش دهیم به دیدارمان ادامه می دهد.

گودافوس یکی از زیباترین و پربازدیدترین آبشارهای ایسلند است

گودافوس یکی از زیباترین و پربازدیدترین آبشارهای ایسلند است.

GODAFOSS، آبشار خدایان

گودافوس یکی از زیباترین و پربازدیدترین آبشارهای ایسلند است. در قسمت شمالی کشور و در اینجا آبهای رودخانه عظیم واقع شده است اسکیالفندی آنها با یک پرش به ارتفاع 12 متر و عرض 30 متر به داخل فضای خالی پرتاب می شوند.

طبق یکی از حماسه های ایسلندی، در نزدیکی او، در حدود سال 1000، او مزرعه خود را داشت Thorgeir Thorkelsson، سخنگوی Althing (پارلمان ایسلند که افتخار قدیمی ترین پارلمان جهان را دارد).

Thorgeir یکی از کسانی بود که تصمیم گرفت خدایان نورس را پشت سر بگذارد تا کشور را به مسیحیت تبدیل کند. او خودش برای آن جلسه مهم آلثینگ رفته بود که به آن اعتقاد راسخ داشت اودین و بقیه خدایان وایکینگ، اما بعداً او یکی از اولین ایسلندیانی بود که غسل تعمید دریافت کرد. برای مثال، وقتی به خانه رسید، تمام مجسمه های خدایان قدیمی خود را برداشت و آنها را به داخل آبشار انداخت.

از آن به بعد، نام این آبشار گودافوس است و کم نیستند کسانی که فکر می کنند آن کنده کاری های بت پرستان هنوز وجود دارد.

تنگه آسبیرگی.

تنگه آسبیرگی.

ASBYRGI، رد پای اسب اودین

در نزدیکی گوشه شمال شرقی کشور دره ای قرار دارد آسبیرگی که یکی از قدیمی ترین و معتبرترین جنگل های ایسلند را در خود جای داده است. کانن، داشتن شکل نعل اسبی مشخص ، توسط دیوارهای نوک تیز و نامنظم سنگ های آتشفشانی تشکیل شده است که گواهی فوران بزرگ یک آتشفشان باستانی که زیر کلاهک یخی یک یخچال بود.

با این حال، یک افسانه ایسلندی وجود دارد که شکل گیری این مکان را به روشی بسیار متفاوت توضیح می دهد. این نشان می دهد که یک شب زیبا که در آن نورهای شفق شمالی و ستارگان در آسمان به رقابت پرداختند، اودین، قدرتمندترین خدایان نورس، او بر پشت اسب هشت پا مطمئن خود، اسلیپنیر، سوار بر هوا بود.

خدا از شادی به وجد آمد و با اسب خود دست از کپر زدن برنداشت. در یکی از آنها خیلی به سطح زمین نزدیک شد و اسلیپنیر حتی با یکی از پاهایش آن را لمس کرد. این گونه بود که زمین غرق شد و جنگل زیبای امروزی دره آسبیرگی روی آن رشد کرد.

Lagarfljót سومین دریاچه بزرگ ایسلند است.

Lagarfljót، سومین دریاچه بزرگ ایسلند.

لاگارفلجت و هیولای دریاچه ایسلندی

Lagarfljót سومین دریاچه بزرگ ایسلند است و یکی از پربازدیدترین ها به سه دلیل است: جنگل های مخروطی آن (متراکم ترین در کشور)، آبشار Hengifoss (با ستون های بازالتی رنگارنگ آن) و افسانه هیولای لاگارفلیوت.

و طبق افسانه، اینجا زنی زندگی می کرد که یک انگشتر طلا به دخترش داد . دختر از مادرش پرسید که چگونه می تواند از این هدیه بیشترین بهره را ببرد و مادرش در پاسخ به این سوال که آن را زیر شکم یکی از مارهای کوچکی که در هدر زندگی می کرد پنهان کرد.

الف) بله، دختر یک مار گرفت و آن را در یک سینه گذاشت همراه با حلقه . چند روز بعد، او رفت تا بررسی کند که آیا طلا چند برابر شده است و متوجه شد که مار آنقدر بزرگ شده است که نزدیک است قفسه سینه را ترک کند.

دختر ترسیده سینه را گرفت و با تمام محتویاتش به داخل آب رودخانه ای که لاگارفلیوت را تغذیه می کند پرتاب کرد. طولی نکشید که مردم شروع به شنیدن داستان هایی در مورد یک مار بزرگ کردند که مردم و دام های اطراف دریاچه را می کشد. سرانجام، دو شکارچی و ماهیگیر فنلاندی ماهر برای کشتن هیولا به ایسلند آورده شدند. و صندوق را با طلا باز گردانید.

آنها نتوانستند او را بکشند، اما می توانستند برای همیشه به مار بزرگ صدمه بزنند. از آن زمان او نمی تواند کسی را بکشد، اما می گویند که اگر ببینیم جسد او سطح دریاچه را می شکند، به زودی اتفاق وحشتناکی برای ما رخ خواهد داد.

صخره های Ltrabjarg.

صخره های Látrabjarg.

جانور صخره های لاتربجارگ

صخره های Látrabjarg، واقع در آبدره های غربی, آنها زیباترین در کشور هستند. از آنجا، فقط 300 کیلومتر ما را - در یک خط مستقیم - از آن جدا می کند گرینلند. پفکها و پرندگان دیگر هر تابستان روی دیوارههای سنگی آن لانه میسازند، غافل از خشم اقیانوسی که به نظر میرسد اینجا در حالت خشم همیشگی است.

این مکان در قرن سیزدهم تقریباً به همین شکل بود، زمانی که ساکنان روستاهای اطراف از حضور یک هیولا در منطقه وحشت داشتند. با توجه به آنها، این جانور ماهیگیری را خراب می کرد و باعث تصادفات مرگبار می شد به کسانی که خود را با طناب از صخره پایین آوردند تا تخم پرندگان را بگیرند.

سرانجام، آنها اسقف منطقه را صدا زدند، که با خطر مواجه شد تعجب زمانی بود که او متوجه شد که چنین هیولایی وجود ندارد، بلکه فقط یک مرد وحشی و فقیر با خانواده ای بزرگ برای تغذیه وجود دارد.

اسقف با وحشی به توافق رسید و به او اجازه داد در ازای ادامه زندگی در آزادی در فقیرترین زمین ها و کم ثمرترین مناطق ماهیگیری بماند. از آن زمان به بعد، آن منطقه از صخره های Látrabjarg به نام The شناخته شده است صخره های بتها (هیدنابجارگ).

آتشفشان و یخچال های طبیعی Snaefellsjökull.

آتشفشان و یخچال های طبیعی Snaefellsjökull.

SNAEFELLSJÖKULL، دری به مرکز زمین

بیش از یک افسانه، آتشفشان -و یخچال طبیعی- Snaefellsjökull یک تاریخ ادبی باشکوه را پنهان می کند . و این است که این مکان بود که کاشفان از کار بزرگ از خولیو ورن ، با سفر به مرکز زمین، ورودی را پیدا می کنند که آنها را به هسته سیاره ما می برد.

کوه زیبایی منحصر به فردی دارد و قله آن را می توان از طریق اکسپدیشن های هدایت شده فتح کرد. همه کوهنوردانی که به آن دست مییابند نمیتوانند از جستجوی دهانهای که آنها را به آن سفر ماجراجویی میبرد اجتناب کنند، مانند هیچکس دیگری که ورن بزرگ تصور نمیکرد.

آبشار بارنافوس

آبشار بارنافوس در ایسلند.

بارنافوس و داستان غم انگیز آبشار کودکان

در بخش غربی ایسلند، یک آبشار نه به دلیل ارتفاع یا ظاهر باشکوهش، بلکه به دلیل قدرت باورنکردنی که آب با آن میریزد و منشأ نامش جلب توجه میکند. در مورد است بارنافوس ، که به این صورت ترجمه می شود آبشار کودکان.

افسانه غم انگیز بارنافوس می گوید که در هر یکشنبه معین، تمام خانواده ای که در آن زندگی می کردند مزرعه ای از Hraunsás او به کلیسا رفت و دو فرزند کوچکتر را در خانه گذاشت.

مادرشان به آنها گفت که نباید خانه را ترک کنند، اما پس از مدتی که دیگر حوصله شان سر رفته بود. بچه ها شروع به پرسه زدن در اطراف مزرعه کردند . اینگونه بود که آنها به پل سنگی رسیدند که در آن زمان بر روی آبهای خشن رودخانه هویتا کشیده شده بود.

پل بلند بود اما بچه ها نترسیدند و تصمیم گرفتند از آن عبور کنند. وقتی وسط بودند به جای خالی دو طرف نگاه می کردند و از شوک سرگیجه می گرفتند. تعادل خود را از دست دادند و به داخل رودخانه افتادند.

مادرشان روزها به دنبال آنها می گشت . با این حال، او نمی دانست چه اتفاقی افتاده است تا اینکه فردی محلی را پیدا کرد که شاهد سقوط پسران بود. زن که از غم و اندوه مرده بود دستور داد که پل را برای همیشه خراب کنند.

امروزه یک پل فلزی وجود دارد که از Hvitá در آن نقطه عبور می کند. نگاه کردن به پایین واقعاً تأثیرگذار است به خصوص اگر افسانه آن پسرهای بیچاره را - درست یا نه - بدانید.

آبشار چشمگیر Skógafoss.

آبشار چشمگیر Skógafoss.

SKÓGAFOSS و صندوق گنج

Skógafoss یکی از پربازدیدترین آبشارهای ایسلند است. همه از پرش چشمگیر 60 متری آبهای رودخانه اسکوگا شگفت زده می شوند. آنها قبل از سقوط به تالاب عمیق در پای خود ارائه می دهند.

با این حال، تعداد کمی از آن بینندگان می دانند که، طبق یک افسانه ایسلندی، زیر آن آب صندوقی پر از طلا و ثروت های دیگر است . این میراث Thrasi Thórólfsson، یکی از اولین ساکنان Skógar است. تراسی یک جنگجو و جادوگر بزرگ بود که دارای توانایی های ماوراء طبیعی بود.

وقتی کهولت در گوشش زمزمه کرد که مرگش نزدیک است، جنگجوی دلاور نخواست غنایم زندگی سختش پراکنده شود و ثروتش را در صندوقچه ای گذاشت تا بعداً در آب های تالاب واقع در تالاب فرو برود. پای Skogafoss.

در طول قرن ها، گفته می شد که سینه از میان آب ها دیده می شود اما هیچ کس جرات دست زدن به آن را نداشت. وقتی طمع بالاخره مردم را وادار کرد تا آن را امتحان کنند، نتوانستند آن را از بین ببرند. فقط گروهی از جنگجویان قوی نزدیک شدند.

با گذراندن یک طناب از حلقه کنار سینه، با تمام توان کشیدند. در ابتدا موفق شدند شی مورد نظر را به سمت سطح حرکت دهند، اما در نهایت حلقه تسلیم شد و شکست. آن حلقه اکنون روی آن دیده می شود موزه اسکوگار.

مردم محلی هستند که به این افسانه اعتقاد دارند و شایعه شده است که برخی سعی کرده اند در جستجوی گنج در تالاب شیرجه بزنند. معلوم است که سینه منتظر رسیدن آنهاست گونی ها به ایسلند . فقط آنها می توانند در چنین کاری در این سرزمین جادویی موفق شوند.

ادامه مطلب